.....من از آن روز که در بند توام آزادم
قبلانا ادما رنگی بودن. سفید بودن ، زیبا بودن! کم کم ادما سیاه شدن،سیاه شدن،سیاه شدن!! اون قدر سیاه شدن که دیگه هیچ رنگی نداشتن!!! فقط سیاه سیاه بودن. اما هنوز هم ادم های رنگی بودن ، کم نبودن، اما زیاد هم نبودن!!! اونا که رنگی مودن ، خوب بودن ، دوست داشتنی بودن ، اسمانی بودن که رنگی موندن!! اونا که سیاه شدن ،خوب بودن ، دوست داشتنی بودن ، اسمانی بودن . اما خوب نموندن ، دوست داستنی نموندن... اونا این همه خوبی رو کنار گذاشتن ، فقط خواستن که سیاه بشن!!
نوشته شده در چهارشنبه 88/5/14ساعت
2:20 عصر توسط نگین نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |